الأحد، 16 مارس 2008

نغمه ی روسبی


بده آن قوطی سرخلب مرا
تا زنم رنگ به بی رنگ خویش
بده آن روغن تا تازه کنم
چهره پژمرده ز دلتنگی خویش
بده آن عطر که مُشکین سازم
گیسوان را و بریزم بر دوش
بده آن جامه ی نتگم که کسان
تنگ گیرند مرا در آغوش
بده آن تور که عریانی را
در خمش جلوه دو چندان بخشم
هوس انگیزی و آشو بگری
به سر و سینه وپستان بخشم
بده آن جام که سرمست شوم
به سیه بختی خود خنده زنم
روی این چهره ی ناشاد غمین
چهره ای شاد و فریبنده زنم
وای زان هم نفس دیشب من
چه روانکاه و توان فرسا بود
لِیک پرسید چو از من گفتم:
«کس ندیدم که چنین زیبا بود.»
وان دگر همسر چندین شب پیش
او همان بود که بیمارم کرد
آنچه پرداخت اگر صد می شد
درد زان بیشتر آزارم کرد
پُرکس و بی کسم و زین یاران
غمگُساری و هواخواهی نیست
لاف دل جویی بسیار زنند
لیک جز لحظه ی کوتاهی نیست
آه این کیست که در می کوبد؟
همسر امشب من می آید
وای، ای غم ز دلم دست بکش
کاین زمان شادی او می باید
لب من، ای لب نیرنگ فروش
بر غمم پرده ای از راز بکش
تامرا چند درم بیش دهند
خنده کن، بوسه بزن، ناز بکش

ليست هناك تعليقات: